دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی
توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
پسبرو و بی خیال باش...
عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال باش!
کپی ممنوع است
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی
توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
پسبرو و بی خیال باش...
عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکشدوید
خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او، ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل دیگران نشد
رفت اگر چه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالھای کاغذی فرق داشت
چونکه در میان قلب خود
دانه ھای اشک داشت...
http://barantanhaiiha.blog.ir/
کپی ممنوع است
عزیزم کتابتو نوشتی؟؟؟؟
ببخشید تو رو خدا که تو این مدت نتونستم بهت سر بزنم
گفتی میخوای داستان بنویسی منم حوسه داستان نویسی کردی
دوست داشتی بیا اون یکی وبلاگم اولین داستانمو بخون
شاید بتونه کمکی بت کنه
http://saeed-dastan.blogfa.com/
اینم ادرسش
مواظبه خودت باش
فعلا بای